بی همگان بسر شود بی تو بسر نمی شود  داغ تو دارد این دلم جای دگـر نمی شود
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
تو مرا جان و جهانی،چه کنم جان و جهان را تو مرا گنج روانی،چه کنم سود و زیان را
تلخ کنی دهان من قند به دیگران دهی. نم ندهی به کشت من آب به این و آن دهی
توی کامل منم ناقص، توی خالص منم مخلص
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
عمری که بی عشق رفت هیچ حسابش مگیر
یار مگو که من منم من نه منم، نه من منم گر تو تویی و من منم من نه منم، نه من منم
سلطان مني سلطان مني و اندر دل و جان ايمان مني در من بدمي من زنده شوم يک جان چه بود صد جان مني
ای مونس روزگار چونی بی من؟
غیر قمر هیچ مگو
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی ، تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی
عشق اصطرلاب اسرار خداست
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند ، فرزند و عیال و خانمان را چه کند
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
دلبری و بی‌دلی اسرار ماست
من آن توام مرا به من باز مده
گر چاره تویی بیچاره منم جانا
مُردم اندر حسرت فهم درست
بی تو بسر نمی شود
ای وصل تو اصل شادمانی
در این خاک بجز عشق به جز مهر دگر هیچ نکاریم
Typography - Rumi
Published:

Typography - Rumi

Published: